دختر قشنگم دیروز رفته بودیم خونه همکار بابا نسرین جون ؟آخه اون یه نی نی گوگولی آورده بود اسمشم محیا بود اونجا شما مدام بغل من بودی و هی میخواستی شیر بخوری همه میگفتن حتما حسودی میکنه نی نی رو میبینه اینم میخواد ولی نه مثل اینکه مسئله چیز دیگه ای بوده اومدیم که خونه دیدم کمی تب داشتی نگران شدم ولی دیدم که تو فقط دوست داری شیر بخوری تازه متوجه شدم که ای دل غافل داره بیقراری تو بابت دندونته که داره میزنه بیرون تو بغلم میخوابیدی میخواستم بزارم سر جات دادت میرفت هوا آخر سر بابا که اومد گفت بزار نخوابه بازی کنه خسته که شد خودش میخوابه ولی نه تو خیلی بیقرار بودی از ساعت 11 شب تو بغلم میچرخوندمت تو هم یکسره گر...